سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آغاز یک پایان

سیلاب

< language=java>postamble();  

سیلاب‌های پاییزی آمده‌بود. هزاران سیل خشمگین، خروشان به رود زرد فرو ریخت. آب چنان بالا آمد و کناره رود را بر گرفت که وقتی به آن سوی می‌نگریستی، قادر به بیان تفاوت میان اسب و گاو نبودی. پس خدای رود قهقهه زد، مسرور در اندیشه که جمله زیبایی جهان در چنگ اوست، و به سرازیری حمله برد تا به اقیانوس رسید. آن‌جا بر فراز امواج اقیانوس به سوی افق تهی شرق نگریست و اندوه رخش را فرا گرفت. مبهوت افق بی‌کران، عاقبت به خود آمد و به خدای اقیانوس زمزمه کرد: "خب، ضرب‌المثل درست است؛ او که در آسمان خیال خویش در پرواز است، می‌پندارد از همه بیش‌تر می‌داند. چنین کسی منم. تنها حالا معنای پهناوری را می‌فهمم!"

خدای اقیانوس پاسخ داد:

"می‌توانی برای غوک چاه از دریا بگویی؟

می‌توانی برای سنجاقک از یخ بگویی؟

می‌توانی برای حکیم فیلسوف از راه زندگی بگویی؟

از جمله آب‌ها در جهان

اقیانوس بزرگترین است.

همه رودها شب و روز به درونش جاری‌است،

هرگز پر نمی‌شود.

شب و روز آبش گرفته می‌شود،

هرگز خالی نمی‌شود

در خشکسالی پایین نمی‌رود

در سیلاب بالا نمی‌رود

بزرگتر از همه آب‌هاست!

نتوان گفت، چقدر بزرگ‌تر!

اما آیا من بدین مفتخرم؟

من چه‌ام زیر آسمان؟

در قیاس با آسمان

کلوخی بیش نی‌ام،

خوار درخت بلوطی

در دامنه کوه

باید آن‌گونه کنم کرداد

گویی کسی‌ام؟"

پاوبلاگی: از  آموزه‌های جیانگ زه